دوستت دارم...
فـــدای خنــــــده های تــــــو به اندازه تموم ستاره های آسمون دوستت دارم............... کی میدونه چند تا ستاره ...
نویسنده :
مامانی وبابایی
14:38
شیرین کاریهای گل پسر
سلام عزیزکم... منو ببخش که انقد دیر به دیر وبتو آپ می کنم. آخه ماشا ا... هزار ماشا ا... هر روز از هر انگشت شما یه شیطنت می ریزه... این روزا از غذا خوردن افتادی تا حدی که مجبور شدیم واست شربت اشتها گرفتیم که امیدوارم جواب بده... چند روزه باتلاش های فراوان اقدام به بازکردن پوشکت می کنی.وای از ون وقتی که پی پی کرده باشی. چند تا کلمه هم بلد شدی که خیلی ناز تلفظ میکنی.مثلا به کفش میگی:اش یا وقتی چیزی میخوای بهش اشاره می کنی و میگی:ات ات یا میری پشت مبل قایم میشی و به دالی میگی:ادی ی ی.هر نوع حیونی هم که می بینی فورا بهش اشاره می کنی و میگی :جوجو جوجو . ."الهی من قربون این حرف زدنه نازت ب...
نویسنده :
مامانی وبابایی
9:45
نفسی و آب بازی
یـــــــا صـــاحــب الــزمــان
"ولادت پر خیـــر وبرکت مولایمان،سرورمان،آقا صاحب الزمان عجل ا... تعالی فرجه شریــف بر همگان تبــریک و تهنیــت بـــــاد..." من وبلاگ پســـرم را به اسم آقا متبرک کردم تو هم دهانتو خوشبــو و متبرک کن به صلاوات بــر محمد برای تعجیــل در فرج .................................اللهم صل علی محـــــمد و آل محــــمد و عجل فرجهم.............................................. تقصیر ماست اینکه کم می آیی &nb...
نویسنده :
مامانی وبابایی
13:43
یکسالگی نفســـم...
بعد از یه غیبت طولانی حدودا 80 روزه من اومدم با یه عالمه خبرای جدید: اول از همه اینکه امسال اولین سالی بود که لحظه سال تحویل امیـــر علــــی عزیـــزم هم کنار ما بود . بعد از تعطیلات عیـــد سه تایی رفتیم مشهد. امیر علی برای اولین بار بود که به پابوس امام رضا(ع) میرفت. گل پسرم یکساله شد. 30 فروردین شب تولد حضرت زهرا (س) توی خونه بابا جون یه تولد مفصل واسه امیـــــرعلــــــــی گرفتیم... خداروشکر همه بودن... ولی متاسفانه در حال حاضر عکسی موجود نیس که بذارم. امیر علی ماشا ا... این روزا دیگه کاملا مثل یه حرفه ای راه میــــره،کلمات مامان،بابا هم قشنگ ادا میـــکنه... توی غذا خوردن هم خیـــلی بهتر از قبل شده،ولی ...
نویسنده :
مامانی وبابایی
19:32
امیر علی وروجک میشود
ســــــلام عزیز دل مامان وبابا. امروز میخوام از شیطنتات بنویسم : این روزا یاد گرفتی راه بری،حتی گاهی وقتا وسط راه رفتن راهتو هم عوض می کنی و به قول معروف می چرخی،یا اگه چیزی روی زمین ببینی خم میشی و برمیداری و دوباره به راهت ادامه میدی، بعد از قدم برداشتنات خیلی طول نکشید که راه رفتی البــــته هنوز هم خیـــلی خیــــلی مسلط نیستی و گاهی اوقات بین راه رفتن می شینی و چهار دست و پا میری ولی بازم تو پسر زرنگی هستی و توی یازده ماهگی راه رفتی... این روزا یاد گرفتی جیـــــــــغ میزنی،وقتی یه چیزی باب میلت نباشه شروع می کنی به جیــــــــــغ کشیـــدن..... هر وقت هم که عشقت بکشه دست میزنی؛اونم چه دست زدنی قشنگ صـــدا میده (قربون اون دست...
نویسنده :
مامانی وبابایی
12:10
بـــــــــــــدون شــــــــــــرح...
اولیــن قدم های دردونــــه
عالیه،محشره،خیلی نازه،اصلا بهتر بگم غیر قابل توصیفه...... تا مادر نباشی و مدتها واسه دیدن این لحظه انتظار نکشیده باشی نمیدونی چی میگم؟!!! وقتی می بینی که جگر گوشه ات با چه مشقتی بلند میشه و روی پاهای خودش می ایسته از خوشحالی بال در میاری. وخوشحال و خندان تر از اون موقع، وقتیه که می بینی با اون پاهای کوچولو موچولوش چند قدم بر می داره!!! سه شنبه شب یعنی22/11/92 (ببخشید وقت نشد همون موقع بنویسم) برای اولین بار راه رفتی. من و بابایی داشتیم از خوشحالی پرواز میکردیم انگار کل دنیا رو یکجا بهمون داده بودن.اون شب یکی از بهترین شبای زندگی من و بابایی بود.تو اون شب رو واسه ما تبدیل به یک شب به یاد ماندن...
نویسنده :
مامانی وبابایی
14:46