عزیز دل من امیرعلیعزیز دل من امیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

دردونه ی مامان وبابا

خدایـــا دوستت دارم...

بااومدنت به زندگی من و بابایی حس وحال قشنگی به روزها و شبهامون دادی. معمولا صبح ها بعد از رفتن بابایی حدودای ساعت هفت از خواب بیدار میشی و با آوازهای نازت که جدیدا یاد گرفتی منو هم بیدار میکنی. این روزها حسابی می خندی و خودتو عزیزتر میکنی اونقدر با تو بودن برام شیرین و لذت بخشه که گذشت زمان را احساس نمیکنم و ساعت ها به سرعت نور برام میگذره. امیرعلی گلم پسر نازم از وقتی دنیا اومدی تحمل درد غربت و دوری از خانواده برام راحتتر شده. خدارو شکر میکنم بخاطر خوشبختی که در زندگیم احساس میکنم... خدارو شکر میکنم بخاطر بودنت... خدایـــا دوستـت دارم واسه هرچی که بخشیدی...   ...
16 تير 1392

46 روز بعد

باورم نمیشه به همین سرعت ٤٦ روز از روز قشنگ تولدت گذشت.......... ٤٦ روزه که من"مادر" شدم.......... این روزا وقتی سر حال خودت باشی وبه قول معروف کیفت کوک باشه واسه مامانی می خندی الهی فدات شم که وقتی می خندی تموم خستگی هام و شب بیداری هام یادم میره. امروز همین طور که توی تختت دراز کشیده بودی و چشمهای معصومت دنبال یک نگاه می گشت یه کوچولو از بستنی که داشتم می خوردم گذاشتم دهنت.چقدر بامزه بستنی را خوردی.یادم به حرف مامان افتاد که واسم تعریف می کرد: وقتی دو روزه بودم صاحب خونشون ماست خیار بهم میده ...
30 ارديبهشت 1392

تشکرویژه از بابایی!

پسر گلم امیرعلی میخوام بهت بگم که بابایی یه عالمه دوستت داره.از همون روزای اولی که فهمید تو توی دل من هستی بیشتر از قبل هوامو داشت. وحالا که حدودا ٢٢٠ روزه که از بارداری ام میگذره صبورانه کارای خونه رو انجام میده و نمیذاره که مامانی زیاد کار کنه وخسته شه.ماشاا... بابایی به همه ی کارای خونه تسلط داره انگار عمری اینکاره بوده.اینارو گفتم که بدونی چه بابای مهربونی داره انتظار دیدنت رو می کشه و عاشقانه دوستت داره... میخوام از بابایی بخاطر همه ی فداکاریهاش تشکر کنم و بهش بگم که یه عالمه دوستت دارم... ...
20 بهمن 1391